امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

جان بابا عشق مامان

متفاوت

امیر حسین عزیزم تو آرایشگاه عمو رسول. الهی بمیرم چه گریه ای می کردی     ...
26 شهريور 1392

سفرهای تابستونی

عزیز دلم سلام مثل همیشه با تاخیر اما دست پر اومدم 5 روز بعد از ماه رمضان قسمت شد و به پابوسی امام رضا رفتیم اول قرار بود با عمو جواد و سید علی هوایی بریم اما انگار قسمت اونا نبود و ما عمو علی رضا رفتیم بعد از یه روز توی راه بودن خسته رسیدیم مشهد و این تازه اول ماجرا بود چون هیچ هتلی برای اقامت پیدا نمیشد یا پر بود یا قیمتش خیلی بالا. خلاصه نهار رو که خوردیم یکی از دوستای بابا زنگ زد و یه هتل آپارتمان رزرو کرد ما هم رفتیم اونجا امآ اونجا به همه چیز شباهت داشت الا هتل  ولی ما بخاطر خستگی زیاد مجبور شدیم همونجا بمونیم تا اینکه شب بعد از اومدن از زیارت امام رضا حسابی شرمندمون کرد و خونه ی یکی از دوستای بابا خالی شد تا ما بریم اونجا و اینج...
15 شهريور 1392

اولین های امیر حسین

شیطون مامان سلام ماشاا... روز به روز داری شیطون تر میشی و البته خیلی با نمک تر دل من و بابایی برات ضعف می کنه  صبح از خواب که بلند میشی برای اینکه ما بیدار بشیم و  خوشحال ادای باباا... رو در میاری خم میشی مثل پیرمردا و دستاتو تکون میدی. این یک ماه که تو ماه رمضان هستیم هر روز برای نماز ظهر و شب میریم مسجد تو هم انگار دنیا رو بهت  میدن خیلی با فضای اونجا حال می کنی تقریبا همه عاشقت شدن آروم و قرارم که نداری چند وقت پیش جوجه هات گم شدن ما که خیلی غصه خوردیم حسابی بهشون عادت کرده بودیم   یه چند وقتی میشه نقاشی می کشی چند تا خط می کشی و میگی نه نه یا میری روی دیوار خط می کشی بعد میگی نه نه دورت بگردم هنرمند مامانی ...
17 مرداد 1392

ماه رمضان مبارک

  رسیدن ماه رمضان مبارک انشاا... بتونیم استفاده و بهره ی کامل از این ماه ببریم امروز روز چهارم این ماهه و ما هر شب به همراه امیر حسین میریم مسجد و تو تا می تونی آتیش می سوزونی آروم و قرار نداری از مردونه به زنونه در حال ذفت و آمدی بعد از مسجد هم میریم پارکتا تو حسابی خسته بشی و بلکه صبح زود بلند نشی ولی صبح خروس خون امیرحسین شاد و سرحال بیداره مامانی الان یه هفته ای میشه که یاد گرفتی وضو بگیری  روزی چند بار وضو البته بدون آب می گیری و بعدش نماز می خونی  من و بابا مهدی هم برات جایزه گرفتیم. ...
23 تير 1392

اثاث کشی

گل پسر مامان سلام راستشو بخوای یه کم دلم گرفته    فردا اثاث کشی داریم و باید از خونمون بریم خونه ای که با هزاران امید و آروز درستش کردیم اصلا فکرشو نمی کردم به این زودی مجبور به فروش بشیم بازم خدا رو شکر که دایی میان اینجا وقتی فکر می کنم می بینم اینکه می گن به چیزی دل نبندید چقدر سخته البته همش به خاطر سست بودن ایمانه اگه آدم معتقدی بودم اصلا نباید برام مهم باشه.  ولش کن مامان جونم شاید یه دو ماهی نتونم برات بنویسم تا یه جایی مستقر بشیم و اینترنتمون وصل بشه آخه مستاجر بابایی خونه رو خالی نکردن و ما قراره دو ماه بریم خونه خاله زهرا بشینیم می خوام یه سری از عکساتو که مال چند وقت پیشه برات بزارم . عزیز دل مامان دلم می ...
21 خرداد 1392

در ماه قبل چه گذشت؟

گل پسر مامانی سلام خیلی دلم می خواد هر اتفاقی می افته برات بنویسم ولی تو نمی زاری الانم چند وقتی  میشه که درگیر پیدا کردن خونه هستیم آخه مجبور شدیم خونمون بفروشیم ولی تو نگران نباش بابا مهدی قول داده تا یه سال دیگه خودمون خونه درست کنیم و اگه خدا بخواد از این اسباب کشی راحت بشیم الهی دورت بگردم خیلی کارات با نمک شده پریشب  که داشتم اثاث جمع می کردم و تو کارتن میزاشتم دیدم تو هم یه کارتن آوردی و ماشیناتو توش گذاشتی هر روز اونا رو بر می داری بازی می کنی و دوباره میزاری تو کارتن. چند شب پیش خونه خاله زهره دعوت بودیم قبل از اینکه شام بخوریم من غذای تو رو دادم (البته بماند که تو از بس بابایی دوست داری و عادت کردی همیشه با هم غذا بخو...
17 خرداد 1392

روز پدر

عزیز مامان سلام ببخش که دیر وبلاگت به روز می کنم ماشاا... انقدر شیطون شدی که به هیچ کاری نمی رسم اگه گفتی امروز چه روزیه؟ بله ولادت امام علی(ع) و روز پدر انشاا... همیشه پیرو و شیعه ی اماممون باشی به قول بابا مهدی ما فقط به عشق ولایت امام علی زنده ایم    بابایی گل ما، روزت مبارک . من و امیر حسین مطمئن هستیم تو بهترین بابا و همسر دنیایی                
3 خرداد 1392

امیر حسین و شیرین کاری

امیر حسین گل من  داره کم کم به حرف می یاد بعد از انکه 3 ماه دل من آب کردی  با اون بابا گفتنت بالاخره چند وقتی میشه که مامانم یاد گرفتی هر وقت می گی مامان من قند تو دلم آب میشه الهی مامان قربونت بره الان دیگه اجزای بدن تقریبا یاد گرفتی وقتی میگم چشمات کو چشمات باز و بسته می کنی وقتی میگم دماغت کو یه جوری دست میزنی که انگار می خوای از جا درش بیاری. مامانی این دو سه روزه گیر دادی به آشغال ، هر چی آشغال پیدا می کنی بر میداری و می گی آگال و بعد میندازی تو سطل . از کمک کردنت بگم که دیگه کدبانو شدی دستمال بر میداری و به میز و آینه می کشی جارو از هر نوعی که بگی (دستی، برقی، شارژی) از دستت در امان نیست دلت می خواد کل خونه رو جارو کن...
8 ارديبهشت 1392