داستان های امیر حسین
سلام عمر مامان قول دادم که اتفاقات این 11 ماه خلاصه برات بگم الان وقتشه تو هم که خوابیدی و نمی تونی شیطونی کنی بخواب عزیزم تا خوابای خوب ببینی
راستش اصلا دوست ندارم روزای اول دنیا اومدنت تعریف کنم آخه تو شب اول مریض شدی نمی دونم چرا وقتی برای بار دوم شیر خوردی حالت بد شد و یه عالمه سیاهی بالا آوردی و این شد آغاز ماجرا ما تا یه هفته بیمارستان بستری بودیم دستای کوچولو و نحیف تو رو آتل بسته بودن و 24 ساعته سرم بهت وصل بود الهی مادر بمیره چقدر زجر کشیدی و من هیچ کاری نمی تونستم برات بکنم بعد از 3 روز هم که زردی گرفتی
بالاخره هر جور بود اون یه هفته تموم شد و تو بعد از ظهر پنج شنبه پا تو خونه ما گذاشتی و زندگی ما رو کاملا دگرگون کردی
الانم که داره یک سالت میشه هنوز ما یعنی من و بابا باورمون نمیشه که تو پسر کوچولوی ما هستی حاصل عشق من و بابایی وای که چقدر از وجود تو خوشحالیم
امیر حسینم مامانی تو از اول دنیا اومدنت بچه خوبی بودی تو اون شرایط سخت مالی که ما داشتیم تو نه تنها باعث دردسر نشدی حتی خیر و برکت واسمون آوردی . تمام روزای شاد ما داره با وجود تو رغم می خوره
دو ماهت که شد دقیقا یه هفته قبل از سال جدید ما رفتیم به پابوس امام رضا (ع) امام عشق تا تو هم اولین عهد و قرارت بزاری تو این سفر غیر از من و بابا ، بابایی و مامانی و خاله، دایی و زن دایی ،بی بی و باباجی و خانواده خاله زهرا هم همراهمون بودند؛ یه مسافرت خانوادگی توپ
از اتفاقای مهم دیگه تولد پسر عموت روزبه بود که چهار ماه بعد از تو تو آخرین روزای اردیبهشت به دنیا اومد. آرزو می کنم دوستای خوبی برای هم باشید