نوروز 1393
سال نو مبارک
با آرزوی داشتن یه سال خیلی قشنگ و پر از بازی و اسباب بازی و تفریح و از همه مهم تر پر از چیزای خوشمزه که تو عاشقشونی البته با تنی سالم و قوی (به قول خودت که میگی گوی شدم ، من قهرمانم)
امسال ساعت 20 و 20 دقیقه ی پنج شنبه شب سال تحویل شد ، موقع سال تحویل ما خونه ی بابایی بودیم همه برای هم دعا کردیم و بابا مهدی برامون فال گرفت و بعد لحظه ی شیرین عیدی دادن رسید و تو حسابی عیدی گرفتی.
اما از اونجایی که تو خیلی شیطون شدی نزاشتی ازت حتی یه عکس بگیریم این عکسی هم که میزارم مال لحظات قبل از سال تحویله
امسال برای اولین بار با خانواده ی بابا مهدی رفتیم مسافرت غیر از عمو علی همه بودن .مقصد اول یزد بود ما شب رفتیم خونه ی آقای احرامیان که از دوستان بابا مهدی یه خیلی به زحمت افتادن و حسابی به ما خوش گذشت و تو اون شب تا ساعت 3 نصفه شب نخوابیدی و شیطونی کردی ؛ صبحم ساعت 8 بیدار شدی و این شروع اذیت کردنت بود
بعد هم رفتیم خونه ی آقا رضا از دوستان آقا جون و با کمال پررویی 3 روز مهمونشون بودیم به تو و مهتا و هستی (دختر آقا رضا) که خیلی خوش گذشت چون هر آتیشی بود سوزوندید تازه خودت با کمال افتخار می گفتی آتیش سوزوندم
روز آخر که برای آقا رضا مهمون اومد و اونا هم 5 تا بچه داشتن و دیگه برای شیطنت تکمیل شدید
این عکس بابا ازتون گرفت همتون دارید چیز می گید غیر از تو که می گفتی چیپس. تو رو خدا روی صورتت دقیق شو ببین سرشار از شادی و انرژی هستی فکر کنم اون شب یکی از بهترین شبهای زندگیت بوده راستی اسم بچه ها رو بگم جلویی هستیه ردیف دوم محدثه ، امیر حسین،مهدیه و تو ردیف آخرم مهتا و الهه.
توی یزد ما فقط رفتیم میدون میرچخماق و باغ دولت آباد چون تقریبا بقیه ی اماکن دیدنیشو قبلا رفته بودیم
میدون میر چخماق که رفتیم اولش خواب بودی اما امان از اون موقع که بیدار شدی
شب هم ما عموها رفتیم چایخونه ی هتل والی
توی باغ دولت اباد به ارزوت رسیدی و با آقای اسب و شتر از نزدیک اشنا شدی
اینجا مشغول خوردن سمبوسه هستی تا بابا رفت برات سمبوسه بخره انقدر گیر کردی از بس گفتی شش (با حرکت ضمه) می خوام
یه روزم رفتیم کرمان و رفسنجان که اصلا وقت نشد عکس بگیریم فقط اینو بدون انقدر اذیت کردی که من کلی از دستت گریه کردم جایی که بار اول بود می رفتیم تو موقع نهار یه لوان نوشابه خالی کردی روی تشک و متکاشون کاری که تا حالا نکرده بودی
البته الان بهت حق میدم خیلی اذیت شده بودی و خوابت می یومد
اینم خاطرات نوروز ما . امروزم که بابا مهدی رفت شمال شعر خوانی داره تا دوازدهمم نمیاد و من و تو حسابی تنها شدیم خدا بهمون صبر بده