تولد دو سالگی عشق من
بازم من با تاخیر اومدم اگه این روزا تو یادت می موند با این همه مشغله به من حق میدادی البته این بار بابا مهدی هم مقصر بود قرار بود برای تولد تو شعر بگه و ازم خواست برات چیزی ننویسم تا شعرت اماده بشه ولی هنوز به قولش وفا نکرده و منم کلا از خیرش گذشتم پس:
عزیز دلم ، فدات بشم ، گل پسرم
تولدت مبارک
انشاا... عمر طولانی و با عزت داشته باشی و هیچ وقت غمتو نبینم
قرار بود امسال به خاطر باباجی یه جشن خیلی کوچولو بگیریم و مهمون دعوت نکنیم اما از اونجا که خدا مهمونی دادنو دوست داره یه عالمه مهمون به جمع ما اضافه شد اونم دقیقه ی نود که من همه ی کارامو کرده بودم
جریان از این قراره که حبیب آقا (دوست خانوادگیمون) ساعت 7 غروب زنگ زدن که ما داریم میاییم دلیجان با اومدن حبیب آقا حامد و عمو رضا هم ب جمع ما اضافه شدن و مهمونی 15 نفره ی ما شد 25 نفره منم دوباره غذا اضافه کردم.
اینم از غذا ها مه سعی کردم بیشتر تم خروش داشته باشه
برای تولدت پارچه خریدیم و دادیم خاله آفاق برات کت و شلوار دوخت چقدر هم بهت میاد خودتکم کلی ذوق کردی و می گفتی داماد شدم
طبق معمول سال پیش امسال هم نزاشتی ازت عکس بگیریم از بس مه مجذوب شمع و کیک و کادو شده بودی