ماه مهر
عزیز دلم سلام
نمی دونم چی برات بنویسم انقدر کارات و حرف زدنت با نمک شده که با نوشتن نمیشه اونو بیان کرد
الان تقریبا یاد گرفتی کلماتی که بهت میگیم تکرار کنی دو تا کلمه یاد گرفتی که وقتی میگی دل ما برات ضعف میره یکی موقعی که میگی مامان ژرا و اون یکی وقتی میگی حاج متی
اولین بار که گفتی حاج متی بابایی دیگه داشت از ذوق بال در میاورد
از اول مهر دارم میرم مدرسه امسال کلاس زیاد برداشتم البته مجبور شدم دیگه صبح نمی تونم پیشت باشم تو هم یه روز پیش بابا مهدی هستی یه روزم پیش مامانی . وقتی میرم مدرسه خیلی دلم برات تنگ میشه اما چه کنم مامان جون باید تحمل کنیم به جاش قول میدم بقیه ی وقتم همش برای تو باشه . از مدرسه که میام ازت می پرسم مامانی کجا رفته بود تو میگی "بچه با" یعنی پیش بچه ها بعد میگم چه کار کنه میگی" دس" که منظورت درسه. وقتی میگم مامانی معلم شده تو خانم معلمو دوست داری کلی ذوق می کنی و میگی بله . کاش میشد صدای بله گفتنتو میزاشتم روح ادم صفا پیدا می کنه .
راستی الان بابا مهدی دلیجان نیست طبق معمول رفته تهران تا جمعه هم نمیاد خدا به من و تو صبر بده
امیر گل مامان در حال خوندن کتای می می نی
امیرحسین و اسباب بازیهاش