خداحافظ باباجی
هفته پیش جمعه باباجی از میون ما رفت پیش خدا ، چقدر دلم براش تنگ شده احساس می کنم بی پشت و پناه شدم حسی که موقع مرگ اون یکی باباجی بهم دست داد
امیر حسین شاید وقتی بزرگ شدی چیز زیادی ازش یادت نیاد ولی بدون که خیلی دوست داشت تو هم خیلی بهش وابسته بودی وقتی کوچیک تر بودی گل گلی صدات می کرد کلی باهات بازی می کرد توی این یه هفته هر وقت میریم خونشون تو سراغ باباجی رو می گیری و بعدش خودت میگی رفته دکتر آمپول ، نمی دونی که این رفتن دیگه بازگشتی نداره
مطمئنم که جاش خوبه و خودش از رفتنش خوشحاله ولی آخه ما چطور باید با نبودش کنار بیاییم؟ الهی بمیرم این اواخر چقدر زجر کشید ،خیلی نحیف و لاغر شده بود ،اصلا نمی تونم مرگشو باور کنم
اما این رسم روزگاره یه روزی همه ی ما باید بریم ولی عزیز دلم چطور رفتن خیلی مهمه به قول حسین پناهی:
همه چی از یاد آدم میره غیر یادش که همیشه یادشه